باختم به ساعتی که نداشتمت پایکوبی می کنند عقربه ها آدم دوری از تو نیستم و باز هم مثل تمام مرتبه ها شانه هایت را بمن تعارف کن لحظه ای خود را به خواب بزنم موج دستت از سرم عبور کند بی گدار دل را به آب بزنم ساحلی آزاد باش تا من گم شوم در هوای دل انگیزت میرسد به مشام احساسم عطر شرقی وسوسه انگیزت درسرم گیج میرود توهم تو نقش باختی تو ای خیال عزیز آه لعنت به قرص های خواب آه لعنت به تو محال عزیز من از این صبح بیزارم از شبی که دوباره خواهم مرد روی دستم جنازه ای
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت